طلبه باید دانش جو باشد!
یادم میاد اون روزی را که با هم کنار حوض مدرسه شان
گه شاید ده پانزده تایی ماهی در آن بود ایستاده بودیم...
رو کرد بهم و گفت: این ماهی ها رو می بینی!؟
اینا را روز اولی که آوردن ریختنشون توی آب این حوض، این شکلی نبودنا!
گفتم: چه شکلی بودن مگه!؟
با یه حس خسته و ناراحتی گفت: اون روزهای اول این طفلیا خیلی شاداب تر پر تحرک تر از این روزهاشون بودن؛ ولی این روزها دیگه خیلی کنفت شدن! گوشه گیر! بی تحرک! همیشه میرن یه گوشه ی حوض و دور خودشون جمع می شوند! دیگه زیاد تحرک ندارند! با هم بازی نمی کنند!
گفت: می دونی چرا اینطور شدند!؟
گفتم: نمی دونم والا! شاید بخاطر آب شون باشه!
یه چیزی گفت؛ به عمق دردش پی بردم!
گفت: نه بخاطر آب نیست؛ اینا چون اومدن توی این حوض، توی حوزه ی علمیه، در کنار طلبه ها، روحیه و رفتار این طلبه ها روی این طفلی های زبون بسته هم تأثیر گذاشت! کم کم گوشه گیر شدن! بی تحرک شدن! دیگه شاداب و سر زنده نیستند!
کم کم داشت بغضش می گرفت؛ گفت: دقیقاً مثل من، مثل دوستام، که وقتی پایه ی یک بودیم؛ پرتحرک و شاداب و جسور بودیم؛یه عالمه آرزو داشتیم، هدف های بزرگ داشتیم، ولی الان...
ولی الان دیگه هیچ کدوم از اون آرزو ها واسمون نمونده! دیگه هیچ هدف بزرگی نداریم...
نه اینکه نداشته باشیما! کم کم آب رفت!
پایه یک که بودیم به یه عالمه آرزوها و هدف های بزرگ!
پایه دو اون آرزوها و هدف هامون کمی کمتر و کوچک تر شدن!
پایه سه کمتر
پایه چهار کمتر و کمتر
و ... الان که پایه ششمون تمام شده؛ من و این رفقام، هیچ کدوم دیگه اون نشاطی که پایه ی یک داشتیم نداریم...
اون آرزوها و هدف های بزرگ که عالمی را زیر و رو میکرد الان تقلیل یافته به یک منبر رفتن یک محرابی پیدا کردن و دو دستی چسبیدن که نکنه همون رو هم از دستش بدیم...!
گفت: ای کاش فضای حوزه ها هم مثل فضای دانشگاه بود! پر از انرژی، پر از نشاط، پر تحرک؛ اونجا پله پله که بالاتر میرن، هدف هاشون هم پله به پله بزرگ تر میشه؛ و آرزوهاشون بلندتر از قبل!
ولی اینجا بر عکسه... هر گام و پله ای که بالا میری، یه کم از آرمان هات عقب میکشی!
دست کرد توی کیفش و برگه هایی رو در آورد که با ماژیک اکثرشون رو رنگی کرده بود و زیر شون خط کشیده بود و کناره های کاغد رو با خودکار پر از نوشته کرده بود؛ یکی رو داد دستم و انگشتش رو گذاشت سر یکی از خط ها و گفت این رو بخون!
نوشته بود: "از پیشنهاد هایی که بنده در طول این سال ها درباره حوزه علمیه کردم؛ چه در مجامع عام که با طلاب و فضلا و مدرسین جلسه داشتیم و صدها و گاهی هزارها نفر در اون شرکت داشتند، و چه در جلسات کوچک و خصوصی تر که با بعضی مسئولین حوزه یا بزرگان حوزه یا مراجع یا فضلا داشتیم، که پینشهاد هایی مطرح شده و گفته شده؛ خیلی هاش تا حالا تحقق پیدا نکرده."!
یه برگ دیگه داد دستم گفت اینجا رو هم بخون!
نوشته بود: "یک موجودی را فرض کنید که تن به تحول ندهد، از یکی دو حال خارج نیست: یا خواهد مُرد یا منزوی خواهد شد. یا در غوغای اوضاع تحول یافته مجال زندگی پیدا نمی کند، زیر دست و پا له می شود، از بین می رود یا اگر زنده بماند منزوی خواهد شد."
بعد رو کرد بهم و گفت اینا همشون صحبت های حضرت آقا با طلبه هاست؛ حالا جواب سوالت رو گرفتی!؟ فهمیدی چرا حضرت آقا هر ساله دانشجو ها رو جمع میکنه و یه جلسه ی پنج شش ساعته باهاشون میگره و باهاشون افطار میکنه؛ ولی با طلبه ها نه!؟
دستم رو گرفت برد پشت پنجره ی یکی از کلاس هاشون؛ گفت نگاه کن! توی حوزه توی تمام کلاس ها و دفترها عکس آقا و امام را اون بالاسرشون به دیوارها زدن؛ ولی فقط در همبن حد و یه عکس زدنه! همین و بس...
گفت به نظرت آقا به چه امیدی باید با طلبه ها جلسه بگیرن!؟ چرا باید وقت خودشون رو اینطور تلف کنن!؟ وقتی که میگن خیلی از پیشنهایی که شده هیچ کدوم عملیاتی نشده! ولی با دانشجو ها هم همینطوره!؟ یا اینکه بعد از جلسه شون با آقا گروه ها وتشکل ها یک به یک جلسه میگیرن که چکار کنیم صحبت ها و خواسته ها و مطالبات آقا رو زمین نمونه!؟
و من همینطور فقط نگاهم به دهانش مونده بود و به بغضی که داشت خفه اش میکرد ولی خودش را سفت و محکم جلوی من نگه داشته بود که اشک هاش جاری نشه...
آقا به یک نگاه به تمام جوانان نگاه میکنه اگه بیشتر از دانشجویان هوای طلاب را نگاه نمی داره کمتر از اونا هم دستشون را نمی گیره و راهنمایی نمی کنه!!!
سلام