ایام شهادت أم الشهداء، صدیقه کبری، فاطمه زهراء سلام الله علیها تسلیت...
++ 1: در این پُست قرار است گوشه هایی از زندگانی حضرت زهراء سلام الله علیها، از تولد تا شهادت را بیان گردد؛ و سعی بر این است که این مطلب در هر دو روز یکبـار، به روز گردد. (حال اگر مشکلی پیش اومد و این به روز رسانی به تأخیر افتاد حلال بفرمایید!)
++ 2: جدیدترین مطلب را در صفحه نخست، و مطالب پیشینش را در ادامه ی مطلب مطالعه فرمایید.
(مطالب برگرفته از مجموعه کتاب های چهارده خورشید و یک آفتاب می باشد.)
. . . . . . . . .

ــهفدهــ:
فاطمه نشسته بود بالای سر پدرش. لحظه های آخر عمر رسول خدا بود.
حرف هایی بین پدر و دختر رد و بدل شد. فاطمه گریه کرد، بعد خندید.
پرسیدند: "چه شد؟"
گفت: "پدرم به من خبر داد، جبرئیل هر سال یک بار قرآن را بر من نازل می کرد امسال اما دو بار. مرگ من نزدیک است. دخترم با تقوا باش و صبر کن. من با شنیدن این حرف گریه کردم. بعد گفت: فاطمه جان! هیچ زنی در مقام و منزلت مثل تو نیست، پس صبر کن و بدان تو اولین کس از خاندانم هستی که به من ملحق می شود. با شنیدن این حرف خندیدم."
. . . . . . . . .
ــهجدهــ:
بدون جنگ زمین فدک رسید به مسلمان ها، آیه آمذ:
"از آنچه خدا به تو بخشیده؛ حق خویشانت را بده."
پیامبر زمین را بخشید به دخترش.
ابوبکر را که خلیفه کردند، فدک را گرفت.
فاطمه رفت پیش او. گفت: "چرا چیزی را که پدرم به من بخشیده از من گرفتید!؟"
ابوبکر جواب داد: "اگر مالکی شاهد بیاور."
علی و ام ایمن شهادت دادند.
خلیفه نامه نوشت: "فدک مال فاطمه است"
عمر آمد، نامه را که دید، داد زد: "این زمین غنیمت مسلمان هاست، در ثانی علی از این ماجرا سود می برد، شهادتش قبول نیست، ام ایمن هم زن است، شهادت یک زن کافی نیست."
عمر نامه را به زور گرفت، پاره کرد
بعد هم کاری کرد که فاطمه تا آخر عمر حاضر نشد حتی نگاهش کند...
. . . . . . . . .