چشم انداز
دیشب بود
آری دیشب!
یکی آن طرف خط و دیگری این طرف خط با فرسخ ها فاصله از هم
از چشم اندازه صد ساله مان می گفتیم! یعنی سال 1500 و آن حوالی اش...
از درس می گفتیم و کار
از زندگی می گفتیم و بچه ها و نوه ها و نتیجه ها حتی...!
از آقا داماد می گفتیم و از عروس خانم...!
شوخی شوخی به فکر افتادم؛ و به سال 1500 رفتم...
به خانه ی نمور و تاریکم رفتم...
به کفنی که پوسانده ام...
به استخوان هایی که برایم نمانده و همگی اگر باد هوا نشده باشد، دیگر پودر پودر شده است.
سالی که بخواهم یا نخواهم، خواهد آمد؛ و اتفاقاتی که بخواهم یا نخواهم خواهد افتاد.
راست گفت: که دیر و زود دارد، ولی سوخت و سوز ندارد!
اما...
خیلی زود برگشتم!
نمیخواستم در آن حوالی 1500 سیر کنم! شاید هم می ترسیدم!
برگشتم به همین حوالی، به این روزها، به بهمن و اسفند 1394 ...
به خیابان ها و کوچه هایش ...
به تب تبلیغاتی و شور و نشاط انتخاباتش ...
به بگو مگو های کاندیدها ...
به ریسمان بافی هاشان برای موجه نشان دادن کارها و حرف ها و تفکرات غلط شان، برای بدست آوردن چهار رأی بیشتر ...
به سر از پا نشناختن هاشان برای قرار گرفتن در لیست احزاب و توجیه های مسخره شان ...
و اینجاست که آدمی هاج و واج می ماند...
از اینکه عده ای چنان افسار گسیخته و شتابان در حرکتند!
که انگار ندیده اند آن آیه را که فرمود: "و أین تذهبون...؟"
چشم می بندند و هر آنچه بر زبان جاری می شود را بیان می کنند!
مثل تافته های جدا بافته ارکان نظام را زیر سؤال می برند!
به مصداق ضرب المثل "نمک میخورند و نمکدان می شکنند"، به رهبری نظام توهین های بی شرمانه می کنند!
با کمال بی چشم و رویی وعده های ناکرده و خارج از توان می دهند! انگار فراموششان شده وعده های صد روزه شان...!
این دوستانِ نارفیق، کافی است بدانند؛ روزی خواهد آمد که آن روز، روزی از روزهای سال 1500 خواهد بود! و آن روز دیگر نه این آقایان بی چشم و رو چشم شان به این دنیا خواهد بود و نه من و امثال من ...
فقط نسل هایی خواهند آمد و خواهند بود، با کتاب هایی که تاریخ را برای شان به رشته تحریر در آورده، و آن روز آنان هستند که به قضاوت خواهند نشست.
والسلام
پ.ن: که البته ما امید داریم و منتظر فرج هستیم؛ تا قبل روزهای سال 1500 إن شاء الله...
چقدر آدم میتونه پست باشه!
خیلـــــــــــــــــــــی....